خبر

خبر

عکس عک س ع ک س ع کس خبر اخبار جالب جدید روز عجیب دختر پسر مرد زن ایرانی خارجی
خبر

خبر

عکس عک س ع ک س ع کس خبر اخبار جالب جدید روز عجیب دختر پسر مرد زن ایرانی خارجی

حکایت دلداده پیرمرد ژنده پوش

"روزی در یک روستا، پیرمرد در حال گذر بود. در همان حال کودکی بر پشت بام یکی از خانه ها بازی می کرد. به ناگه بر لب بام آمد و در مقابل چشمان وحشت زده اهالی به پایین پرتاب شد. پیرمرد به محض مشاهده صحنه فریاد زد: "او را نگه دار!". سقوط شتابناک کودک آرام شد. پیرمرد دوید و کودک را در میان زمین و هوا گرفت و در مقابل حیرت اهالی، کودک را سالم به آنان برگرداند!

مردم به دور درویش حلقه زدند و او را از اولیاءالله دانستند و هر یک به تعارف صفت غریبی را به پیرمرد نسبت دادند. پیرمرد اهالی را ساکت کرد و گفت: "اینان که می گویید، من نیستم! من فقط بنده معمولی خداوند هستم که به فرامین او گوش جان سپرده و عمل کرده ام و لحظه ای که این صحنه را دیدم، گفتم، خدایا، او را نگه دار!زیرا من با او- منظور خداوند است- دوست هستم و عمری به دستورات او گوش کردم و عمل نمودم و اینک از او یک درخواست کردم و او اجابت نمود، پس می بینید که اتفاق مهمی نیفتاده است.

آنگاه پیرمرد ژنده پوش کوله پشتی خویش بر دوش گرفت و از مقابل دیدگان متحیر مردم روستا در غبار زمان محو شد.



مطالب مرتبط
  • نظرات 0 + ارسال نظر
    ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد